فهرست مطالب
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * باشدکه پای سفله به گنجی فرو رود زان گنج، قیمتی نفزاید لئیم را بیقیمت است گرچه به زر برکشی لئیم ارزنده است اگر بفروشی کریم را هرگز بهای خر نفزاید به نزد عقل گر برنهی به خر طبق زرّ و سیم را * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ملک الشعرای بهار
ﺳﯿﻞ ﺧﻮﻥ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﺷﮑﻢ ﺑﯽﺧﺒﺮﮔﯿﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ، ﺁﺧﺮ ﺍﯼ ﺑﯿﺪﺍﺩﮔﺮ، ﮔﯿﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﯼ ﺷﮑﺮﻟﺐ ، ﺁﺏ ﭼﺸﻤﻢ ﻧﯿﮏ ﺩﺭﯾﺎﺑﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻭﯼ ﻗﺼﺐ ﭘﻮﺵ ﺁﺗﺶ ﺩﻝ ﺯﻭﺩ دﺭﮔﯿﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻭﺭﮔﺮﯾﺰﯼ ﺯﯾﻦ ﺩﻭ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﭼﻮﻥ ﭘﺮﯼ ﺑﺮﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﻩ ﺳﺤﺮ ﮔﯿﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺒﺮﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﻥ ﺿﻌﯿﻔﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺮﯾﺰ ﺯﺍﻥ ﮐﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﯽﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺑﯽﺧﺒﺮ ﮔﯿﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﺕ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﮓ ﺩﺭﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮔﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺸﺶ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﮔﯿﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻦ ﺣﺬﺭ ﺯﺍﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﻟﻤﺮﺩهﺍﯼ ﻫﻤﭽﻮ ﻗﺎﺗﻞ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﮔﯿﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﯼ ﺧﺪﻧﮓ ﻏﻤﺰه ی ﺟﺎﻧﺎﻥ ﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻨﺎﻝ ﻣﺮﻍ ﺩﻝ ﭼﻮﻥ ﺟﻮﺟﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﮔﯿﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﺎﮎ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭘﯿﺶ ﻋﺰﻡ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻬﺎﺭ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺑﺮ ﮔﯿﺮﺩ ﺗﻮ ﺭﺍ ... * ملک الشعرای بهار *
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
تست برای پیام طولانی چند خطی خط دوم خط سوم